سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشق

به کودکی گفتند:عشق چیست؟
گفت: بازی
به نوجوانی گفتند:عشق چیست؟
گفت:رفیق بازی
به جوانی گفتند عشق چیست؟
گفت:پول وثروت
به پیرمردی گفتند:عشق چیست؟
گفت:عمر
به عاشقی گفتند عشق چیست؟
چیزی نگفت:آهی کشید وسخت گریست


+نوشته شده در شنبه 90/11/15ساعت 12:44 صبحتوسط آرش | نظرات ( ) |

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در... مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد...

 

 


+نوشته شده در شنبه 90/11/15ساعت 12:38 صبحتوسط آرش | نظرات ( ) |

 یه روز بهم گفت : می خوام باهات دوســـ ــت باشم . . .



آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهــــ  ــام . . .



بهش لبخنــــ ــد زدم و گفتم : آره می دونم. . .



فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهـــ ــام . . .



یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابـــ ــد باهات بمونم...



آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهـــ ــام . . .



بهش لبخنـــ ــد زدم و گفتم : آره می دونم . . .



فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهـــ ــام . . .



یه روز دیگه بهم گفت : می خوام برم یه جـــ ــای دور جایی که



هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بـــ ــیا 



آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهـــ ــام . . .



بهش لبخنـــ ــد زدم و گفتم : آره می دونم . . .



فکر خوبیه . . . من هم خیلی تنهـــ ــام . . .



یه روز تو نامش نوشت : من اینجا یه دوســـ ــت پیدا کردم . . . 



آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهـــ ــام . . .



براش یه لبخنـــ ــد کشیدم و زیرش نوشتم :



آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . آخه من هم خیلی تنهـــ ــام . . .



یه روز یه نامـــ ــه دیگه واسم فرستاد که توش نوشته بود: 



من قراره اینجا با این دوستـــ ــم تا ابد زندگی کنم . . . 



آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهـــ ــام . . .



باز هم براش یه لبخنـــ ــد کشیدم و زیرش نوشتم :



آره می دونم . . . فکر خوبیه . . . آخه من هم . . . خیلی تنهـــ ــام . . .



حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم . . .



و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که:



 

نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهـــ ــام . . .   


+نوشته شده در شنبه 90/11/15ساعت 12:37 صبحتوسط آرش | نظرات ( ) |